ادامه تاویل 1
5) تأویل به معنای رأی باطل و مطابق میل خود
آیة «فأمّا الذین فی قلوبهم زَیْغ فیتّبعونَ ماتشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأویله» [آل عمران: 7] همان است که محور اصلی جنگهای حضرت علی(ع) بوده است. روایتی از رسول اکرم(ص) نقل شده که فرمودند: «من بر سر تنزیل قرآن با مشرکین جنگیدم و علی بر سر تأویل قرآن با منافقان خواهد جنگید».
عن السکونی عن جعفر عن أبیه عن جدّه عن ابیه قال: «قال رسول الله(ص) ان فیکم من یقاتل علی تأویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله، و هو علیٌ بن ابی طالب[عیاشی 1380 ج 1: 15].
6) تأویل به معنای باطن
در تفسیر عیاشی از فضیل بن یسار روایت شده:
قال: «سألت اباجعفر(ع) عن هذه الروایه: ما فی القرآن آیة إلاّ و لها ظهر و بطن، و ما فیه حرف الاّوله حدّ و لکلّ حدّ مطلع، ما یعنی بقوله: ظهر و بطن؟ قال: ظهره تنزیله و بطنه تأویله، منه ما مضی و منه ما لم یکن بعد، یجری کما یجری الشمس و القمر، کلّما جاء منه شیء وقع، قال الله: و ما یعلم تأویله الاّ الله و الراسخون فی العلم، نحن نعلمه» [1380ج 1: 11].
از حضرت امام محمدباقر(ع) دربارة این روایت سؤال کردم: هیچ آیهای در قرآن یافت نمیشود مگر آنکه برایش ظاهر و باطنی است و هیچ حرفی در آن نهاده نشده مگر آنکه برایش حدی و هر حدی هم دارای نظرگاهی است، مقصود رسول الله (ص) از ظاهر و باطن چیست؟ حضرت فرمود: ظاهر قرآن تنزیل و باطن آن تأویل آن است، از آن چیزهایی گذشته و چیزهایی اصلاً مصداق پیدا نکرده، قرآن چون خورشید و ماه، سیر و جریانی دارد که در سیر خود به هر فرد از مصادیقش برسد، در آن مستقر میشود، خداوند تعالی فرمود: به تأویل آن جز خدا و راسخون در علم کس دیگر دانایی ندارد، آری ما آن را میدانیم.
امام(ع) مفاهیم کلّی قرآن را به جریان خورشید و ماه تشبیه کردند؛ یعنی همانگونه که آفتاب و ماه همیشه در جریانند و هر روز از نو پدید میآیند، مطالب قرآنی نیز برای همیشه جریان دارد و هر روز مفاهیم جدیدی از آن پیدا میشود [معرفت 1379: ص 90]. این روایت را صاحب المیزان مورد بررسی قرار داده و از آن چنین نتیجه گرفته است:
اولاً، برای قرآن کریم مراتب متعددی از معنا وجود دارد که تماماً مورد نظر بوده و بر حسب اختلاف اهلش پیش میآید.
ثانیاً، ظاهر و باطن قرآن دو امر نسبی است، یعنی هر ظاهری نسبت به ظاهرتر از آن باطل محسوب میشود و بالعکس، هر باطنی نسبت به باطنتر از آن ظاهر نامیده میشود [طباطبایی 1393 ج 3: 73].
آقای معرفت در این خصوص میگوید: بطن آیه را از آن جهت تأویل میگویند که ظاهر مقیّد آن را به مفهومی وسیع و آزاد ارجاع میدهد، و لذا تأویل برداشتهای کلّی و همه جانبه، با قطع نظر از خصوصیات موردی است که از هر آیه به دست میآید و سرّ جاودانگی قرآن در همین است [1379: 90].
7) معانی دیگرتأویل
1ـ به معنای کشف غوامض و آنچه مردم از درک آن عاجزند و در این صورت مترادف تفسیر است، چنانچه بعضی از مفسّرین تأویل و تفسیر را یکی دانستهاند [طباطبایی 1393 ج 3: 46].
2ـ مقصود از تأویل، دست کشیدن از معنای ظاهری و ارجاع آن به معنای خفی آن است. به عبارت دیگر، حمل لفظ بر معنای مرجوح بنا به ادّلة عقلی را تأویل میگویند: «التأویل ارجاع الکلام و صرفه عن معنی الظاهری الی معی أخفی منه» [طریحی 1365 ج 5: 312].
معنای اخیر بیشتر در بین متأخرین شهرت دارد که همان معنای اصطلاحی آن است.
صاحب المیزان میگوید: تأویل مخصوص متشابهات نیست و به شهادت آیات، تأویل برای تمام قرآن ثابت است.
در سورة یونس در ردّ سخن کافران که نسبت افترا به قرآن میدادند، میفرماید: «ما کان هذا القرآن أن یفتری…» تا آنجا که میفرماید: «بل کذّبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لمّا یأتهم تأویله…» [یونس: 37، 38، 39].
در تفسیر المیزان بحث مفصل و طولانی در این باره ارائه شده که در اینجا به ذکر خلاصهای از آن بسنده میشود:
1ـ تأویل عبارت از حقیقتی است که تکیهگاه و مستند بیانات قرآنی است، اعم از احکام و مواعظ و آیاتی که متضمن حکمت است.
2ـ تأویل مختص آیات متشابه نیست، بلکه تمامی قرآن دارای تأویل است، خواه محکم باشد و خواه متشابه؛ و معنی اینکه آیات دارای تأویل هستند و به آن رجوع میکنند، غیر از رجوع متشابه است به محکم.
3ـ تأویل از قسم مفاهیمی که مدلول لفظ هستند، نیست بلکه این حقیقت از امور عینی و خارجی است و آن حقیقتی است که از افق افهام عمومی بالاتر بوده و در قالب الفاظ نمیگنجد و اینکه خداوند تعالی آن را در قید الفاظ قرار داده، برای این است که تا حدی به ذهن بشر نزدیک شود.
4ـ الفاظ آیات قرآن نسبت به آن حقیقت متعالیه جنبة مثالی دارد، تا به نحو دلالت مثال بر ممثّل، آن حقیقت و مطلب را به فهم شنونده نزدیک نماید.
5ـ اینکه در سالهای اخیر مشهور شده که تأویل را به معنای خلاف ظاهر اطلاق میکنند، صحیح نیست و سند درستی ندارد [طباطبایی 1393 ج 3: 34 به بعد].
ابنتیمیه دربارة تأویل میگوید که تأویل از قبیل مفاهیم نیست، بلکه از امور عینی است. وی در این باره مینویسد: هر چیز چهار مرحلة وجودی دارد: وجود ذهنی، وجود لفظی، وجود کتبی و وجود عینی. تمامی آنچه در قرآن آمده است، همان سه وجود ذهنی، لفظی و کتبی است و تأویل وجود عینی همة آنهاست، مثلاً وقتی از مکه، منی، عرفات و مشعر سخن به میان میآید، وجود عینی آنها، تأویل آنها به شمار میرود و در واقع مصداق عینی هر چیزی تأویل آن است، زیرا بازگشت تمام مراحل وجودی هر چیز به همان وجود عینی آن است.
علامه طباطبایی نیز تأویل را وجود عینی خارجی میداند ولی نه مانند ابنتیمیه که نام مصداق را تأویل گذارده است، بلکه به نظر علامه ملاکهای احکام و مصالح تکالیف و رهنمودهای شرع، تأویل آنهاست؛ زیرا تمامی احکام و تکالیف از آن ملاکها و مصالح واقعیه نشأت گرفتهاند. پس مآلاً همة آنها به آن ملاکها ارجاع میشود و غرض و هدف، صرفاً تحقّق آنهاست [معرفت1379: 89].
آیا علم به تأویل به خدایتعالی اختصاص دارد؟
خداوند تعالی میفرماید:
هوالذی أنزل علیک الکتاب مِنه آیات محکمات هنّ اُمّ الکتاب و اُخَر متشابهات، فأمّا الذین فی قلوبِهم زَیْغ فیتّبعونَ تشابه مِنه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأویِله و ما یعلم تأویله الاّ الله و الراسخون فی العلم یقولون آمنّا به کلّ من عند ربّنا و ما یذّکُّر الاّ اولوالالباب [آل عمران: 7] .
طبرسی آیات محکمات را چنین معنا میکند: «اُحکِمتْ عباراتها بأن حفظت من الاحتمال و الاشتباه» [1371 ج 1 : 159] یعنی عبارات آن محکم است زیرا از احتمال و اشتباه محفوظ است.
«هنّ اُمّ الکتاب» یعنی آیات محکمات اصل کتاب است که متشابهات بر آن حمل میشود و به آن برمیگردد.
ایشان در معنای متشابهات میگوید: چیزهایی که بعضی به بعضی دیگر شبیه هستند و باعث اشتباه میشوند، زیرا مقصود بهوسیلة آنها مشتبه میگردد [1379 ج 1: 159].
منظور از «زیغ» نیز میل از حقّ و کجی و انحراف از آن است. «فأمّا الذین فی قلوبِهم زَیْغ...» ؛ کسانی هستند که دلهایشان به جهت شک یا جهل از حقّ منحرف گردیده است، زیرا شک و جهل هر دو زیغ است (از مصادیق زیغ است). در نتیجه، اینان از متشابهات قرآن تبعیت میکنند و به جهت فتنهجویی در رأی باطل خود به آنها احتجاج مینمایند [طبرسی 1406 ج 2 : 698].
«ولا یعلم تأویله الاّ الله والراسخون فیالعلم» یعنی بجز خداوند و علمایی که راسخ و ثابت گردیدند در علم، کسان دیگری به حقیقت تأویلی که واجب است این آیات بر آن حمل شود، راه نمییابند.
بعضی در «الاّ الله» وقف کردند، « والراسخون فی العلم» را مبتدا و «واو» را استیناف گرفتهاند و علم به متشابه را فقط مخصوص به خدا دانستهاند [طبرسی1406 ج 2: 698].
«واو» در «والراسخون فی العلم» عطف است یا استیناف؟
مفسّرین دربارة اینکه «راسخون در علم» عطف بر «الله» باشد یا مبتدا، اختلاف کردند. در این مورد دو نظر مطرح شده است: نظر اوّل اینکه «واو» در «والراسخون فی العلم» عطف باشد که در نتیجه «الراسخون فی العلم» عطف بر «الله» میشود، یعنی علاوه بر خدا راسخون در علم هم تأویل آیات را میدانند و در این صورت «یقولون» حال میشود که حاصل آن میشود: تأویل متشابهات را کسی نمیداند مگر خدا و راسخون در علم، در حالی که میگویند ایمان آوردیم به آن، همة این آیات از جانب پروردگار ماست (در نتیجه راسخون در علم هم به تأویل آگاه هستند).
نظر دوّم این است که «واو» استیناف باشد. در این صورت «والراسخون فی العلم» مبتدا و «یقولون» خبر آن است که در این صورت چنین معنا میشود: تأویل آیات متشابه را هیچ کس نمیداند جز خداوند و راسخون در علم میگویند ایمان آوردیم به آن، همه آیات از جانب پروردگار ماست.
هر یک از این دو نظر طرفدارانی دارد. مرحوم طبرسی در مجمعالبیان گفته است: در ترتیب و نظم و معنای راسخون دو قول است:
1- «راسخون» بهوسیلة «واو» به «الله» عطف شده است؛ یعنی تفسیر متشابهات را جز خدا و راسخان در علم کسی نمیداند، و راسخان تأویل آن را میدانند، در حالی که میگویند ما ایمان آوردیم به آن و همه از جانب خداست. همین قول از امام باقر(ع) نقل شده که فرمود: پیغمبر اکرم(ص) افضل راسخان در علم بود و چیزی بر آن حضرت نازل نشد مگر اینکه تفسیر و تأویل آن را میدانست و اوصیای گرامیاش نیز تفسیر و تأویل همة قرآن را میدانستند. مؤید این مطلب این است که صحابه و تابعین تمام قرآن را تفسیر کردهاند و نقل نشده که آنان در جایی توقف کنند و بگویند: این مورد از متشابهات است و جز خدا کسی آن را نمیداند و ابنعباس نیز در مورد این آیه میگفت من از راسخان در علم هستم.
2- «واو» در «والراسخون فی العلم» عطف نبوده و اوّل کلام است. بنابراین منظور این است که تفسیر متشابهات را جز خدا کسی نمیداند. کلمة «راسخون» مبتدا و «یقولون» خبر آن است. بنابراین آنچه جز خدا کسی نمیداند از قبیل این امور است: مدت زندگی این امت، وقت رستاخیز، فانی شدن دنیا و... .
مرحوم طبرسی در تفسیر جوامع الجامع به استناد روایتی که از امام باقر(ع) نقل شده است: «کان رسول الله افضل الراسخین فی الله»، قول اول را ترجیح داده است [1406 ج 3: 701؛ 1371 ج 1: 160].
أدلة مفسّرین بر اینکه «واو» عطف نیست و استیناف است
فخر رازی در تفسیرش بعد از بیان هر دو نظر، قول دوّم را صحیح شمرده است؛ یعنی «والراسخون» عطف نشده باشد بلکه کلام در «الاّ الله» تمام شده و «واو» برای ابتداست و دلایلی برای تأیید این نظر ذکر کرده است:
1ـ لفظ اگر دارای یک معنای راجح باشد و دلیل قویتری دلالت کند که آن ظاهر مراد نیست و بدانیم که مراد خدایتعالی بعضی از مجازات آن حقیقت است و مجازات هم بسیار باشند و ترجیح بعضی از این مجازات بر بعض دیگر فقط از طریق مرجّحات لغوی ممکن است و مرجّحات لغوی جز ظن ضعیف افاده نمیکند و وقتی یک مسأله قطعی و یقینی باشد استفاده از دلایل ظنّی ضعیف جایز نیست (پس تأویل متشابه جایز نیست).
2ـ کلمات قبل از این آیه، دلالت میکند که طلب تأویل متشابه مذموم است، هنگامی که فرمود: «فأمّا الذین فی قلوبِهم زَیْغ...» ، اگر تأویل متشابه جایز بود، خداوند آنان را مذمت نمیکرد.
3ـ خداوند راسخون در علم را مدح کرد به اینکه میگویند ایمان آوردیم و میفرماید: «فأمّا الذین امنوا فیعلمون انّه الحقّ من ربّهم» [بقره: 26] و این راسخون اگر به طور تفصیل به تأویل متشابهات عالم بودند، دیگر ایمان به آن شایستة مدح نبود، زیرا هر کسی چیزی را به طور تفصیل بداند، حتماً به آن ایمان میآورد. جز این نیست که راسخون در علم کسانی هستند که با دلایل قطعی میدانند که خدای تعالی عالم به معلوماتی است که نهایت ندارد و میدانند که قرآن کلام خداست و میدانند که خدای تعالی به باطل و عبث سخن نمیگوید، لذا وقتی آیهای را میشنوند که با دلایل قطعی دلالت میکند بر اینکه ظاهر آن مراد نیست، تعیین مراد را به علم خدای تعالی واگذار میکنند و یقین دارند که آن معنی هر چه باشد، حقّ و صواب است؛ پس اینان راسخان در علمند که با ترک ظاهر، قطع و یقین آنان متزلزل نمیشود.
4ـ اگر «والراسخون فی العلم» عطف باشد به «الاّ الله» قول خدای تعالی «یقولون امنّا به» باید ابتدای کلام باشد و این از فصاحت بعید است، بلکه بهتر بود بگوید: «و هم یقولون امنّا به» یا میگفت «و یقولون امنّا به».
5ـ «کلُّ مِن عند ربّنا» یعنی اینکه آنان ایمان آوردند به آنچه به تفصیل شناختند و به آنچه تفصیل و تأویل آن را نمیدانند. اگر عالم به کل بودند، کلام این فایده را نداشت.
6ـ از ابنعباس نقل شده است که تفسیر قرآن بر چهار وجه است: اوّل، تفسیری که جایز نیست بر هیچ کس جهلش. دوّم، تفسیری که عرب با زبانش آن را میداند. سوم، تفسیری که علما میدانند. چهارم، تفسیری که جز خدا کسی نمیداند [ج 7: 176].
صاحب المیزان نیز «واو» را استیناف گرفته، میگوید: از ظاهر حصری که در آیه هست، روشن میشود که علم به تأویل مخصوص ذات اقدس باریتعالی است و «واو» در «والراسخون فی العلم» برای استیناف است. از مقابلة «فأمّا الذین فی قلوبِهم زَیْغ...» با راسخون در علم، معلوم میشود مردم در أخذ کتاب الهی دو دستهاند:
یک دسته پیروی از متشابهات میکنند و دستة دیگر که راسخین در علمند چون به متشابه برسند، میگویند: «امنّا به کلّ من عند ربّنا». این تفاوت به دلیل اختلاف قلبی آنان است.یکدسته به دلیل زیغ و اضطراب قلبی متشابهات را دنبال کرده و دستة دیگر بهواسطة رسوخ در علم، راه صحیح را میپیمایند.
اگر کسی «واو» را عاطفه بگیرد و بخواهد به این سبب راسخون در علم را هم از دانایان به تأویل به شمار آورد؛ علاوه بر اینکه خلاف ظاهر مرتکب شده، مواجه با اشکالی دیگری هم هست. زیرا در این صورت رسول خدا(ص) از راسخین در علم بلکه افضل آنان است؛ روش قرآن در آیات این چنین بوده که هرگاه صفتی را برای جماعتی ذکر کرده که رسول خدا(ص) هم در بین آنان بوده، از ایشان به طور جداگانه، در اول، به طوری که شایستة مقامشان باشد، نام برده است. مانند آیات:
«امن الرسول بما انزل الیه من ربّه و المؤمنون» [بقره: 285]. «ثمّ أنزل الله سکینته علی رسوله و علی المؤمنین» [توبه: 26]. «لکن الرسول و الذین امنوا...» [توبه: 88]. «و هذا النبیّ و الذین امنوا...» [آل عمران: 68]. «یَوْمَ لایخزی الله النبیَّ و الذین امنوا معه…» [تحریم: 8].
بنابراین اگر جملة «والراسخون فی العلم» عطف بود و میخواست آنان را در علم به تأویل شرکت دهد، بنابر روش خود، باید چنین میفرمود: «و ما یعلم تأویله الاّ الله و رسوله و الراسخون فی العلم..».
پس ظاهر آیه، علم به تأویل را مختص ذات اقدس باری تعالی میداند ولی این مطلب منافاتی ندارد با اینکه کسانی استثنا شده باشند، چنان که آیاتی که علم غیب را مختص خداوند میداند، عدهای را با این وصف استثنا کرده است؛ مانند: «فلا یُظهِرُ علی غیبه احداً الاّ مَن ارْتضی مِن رسول…» [جن: 27].
این امر منافاتی ندارد با اینکه از ادلّة دیگر فهمیده شود که راسخون در علم، به تأویل متشابهات آگاه هستند و اینکه راسخون در علم را در مقابل «الذین فی قلوبهم زیغ» قرار داد سپس آنان را با «کلّّ مِن عند ربّنا» توصیف و مدح کرد. میخواهد بگوید راسخان در علم از نظر علم و دانایی به خدا و آیاتش دارای یک نحو علم ثابت و پابرجا هستند که غبار شک و تردید به دامانشان نمینشیند و تشابه در آیات موجب اضطراب قلبشان نمیشود، بلکه ایمان قلبی به آن پیدا میکنند. در جملة «امنّا به کلّ مِن عند ربّنا» دلیل و نتیجه را با هم تذکر داد؛ یعنی چون محکم و متشابه هر دو از جانب خداست، به هر دو ایمان دارند؛ یعنی ایمان و عمل به محکم و ایمان تنها به متشابه و رجوع در عمل به محکم [ج 3: 28]. سیوطی در اتقان [1421 ج 3: 300] (شماره صفحات جلد او ل و دوم پیوسته است). قول به استیناف بودن «واو» را ترجیح داده است و أدلّه آن را چنین ذکر کرده است:
1ـ عبدالرزاق در تفسیر خود و حاکم در مستدرک، قرائت ابنعباس را چنین آوردهاند:
«و ما یعلم تأویله الاّ الله و یقول الراسخون فی العلم امنّا به» و این دلالت میکند که «واو» برای استیناف است. اگرچه با این روایت، قرائت ثابت نمیشود ولی کمترین مرتبهاش این است که خبر صحیحی از ابنعباس است و مؤید آن این است که آیه بر مذمت پیروان متشابه و توصیف آنان به کجی و فتنهجویی دلالت دارد و کسانی را که علم آن را به خدا واگذاشتهاند، مدح کرده است.
2ـ طبرانی در الکبیر، از ابومالک اشعری آورده که شنیده است رسول خدا(ص) فرمود: برای امتم نمیترسم مگر از سه چیز، اول اینکه ثروت آنان زیاد شود، پس حسادت کنند و با هم به مقاتله برخیزند. دوم، اینکه کتاب خدا بر آنان گشوده شود، پس مؤمن آن را بگیرد و بخواهد تأویل کند، حال آنکه تأویل آن را نمیداند مگر خداوند.... .
سیوطی در تفسیر جلالین [بیتا ج 1: 149] هم «واو» را استیناف گرفته، «والراسخون فی العلم» را مبتدا و «یقولون امنّا به» را خبر آن. لذا معنی آیه چنین میشود: تأویل متشابهات را جز خدا کسی نمیداند و راسخون در علم میگویند ایمان آوردیم و همه این آیات چه محکم و چه متشابه همه از جانب خداست.
ادّلة کسانی که «واو» را عطف میدانند
سیوطی در اتقان [1421 ج 1: 300] در اینباره گفته است: از مجاهد، از ابنعباس روایت شده که گفت: من از راسخان در علم هستم. ابن ابیالحاتم از ضحاک آورده است که راسخون در علم تأویل متشابهات را میدانند، اگر نمیدانستند، ناسخ و منسوخ و حلال و حرام و محکم و متشابه آن را از یکدیگر باز نمیشناختند و این قول را نووی اختیار کرده و صحیحترین اقوال شمرده است، زیرا بعید است خداوند بندگانش را بهنحوی خطاب کند که احدی از خلق به شناخت آن راه نداشته باشد.
مرحوم طبرسی هم همین قول را، که ذکر آن گذشت، ترجیح داده است. در تفسیر نمونه در ذیل آیة مورد بحث چنین آمده است:
هماهنگ با نظم آیه این است که «راسخون» را عطف بر «الله» بدانیم، بهدلیل اینکه:
1ـ بسیار بعید بهنظر میرسد که در قرآن اسراری باشد که جز خدا کسی آن را نداند حتّی پیامبر(ص) .
2ـ چنانچه طبرسی هم گفته، هیچوقت در بین مفسّران قرآن دیده نشده که از بحث دربارة آیهای خودداری کنند، بلکه دائماً برای کشف معانی و اسرار قرآن تلاش کردهاند.
3ـ اگر قرار بود راسخون در علم در برابر آنچه نمیدانند، تسلیم باشند، بهتر بود میگفت «راسخان در ایمان».
4ـ روایات بسیاری نقل شد که همگی تأیید میکنند که راسخان در علم، تأویل قرآن را میدانند [ج 2: 327].
مرحوم سیدشریف رضی نیز گفته است: آنان که «والراسخون فی العلم» را جملة استینافی گرفتهاند، در واقع علما را از مرتبهای که استحقاق آن را دارند پایین آوردهاند. با اینکه خداوند به علما راه و روش و نوری اعطا کرده تا در پرتو آن با توفیق الهی تاریکیها را پشت سر نهاده و معارف حقّة الهی را درک کنند [1355 ج 5 : 4].
شأن نزول آیة مورد بحث
سید قطب در این باره مینویسد: روایت شده است که نصارای نجران به پیامبر گفتند: آیا تو نمیگویی که مسیح «کلمةالله و روحٌ منِه» است؟ آنان میخواستند با استفاده از این تعبیر معتقدات خود را نسبت به حضرت عیسی اثبات کنند که او بشر نیست و روح خداست (و یا پسر خداست). در حالی که آیات قطعی و محکمی را که وحدانیت خدا را بهطور مطلق ثابت میکند رها کرده و آیاتی را که نفی شریک و فرزند را میکند نادیده گرفتند، لذا این آیات ـ آیات ابتدای سورة آلعمران ـ نازل شد.
در آنجا که فرمود: «هوالذی یصوّرکم فی الارحام کیف یشاء، لا اله الاّ هوالعزیز الحکیم» [آلعمران: 6]؛ یعنی مخلوقات را همانگونه که میخواست صورتگری نمود و هر خصیصهای که وجه امتیاز آن صورت با صورتهای دیگر بود به آن بخشید و او یگانه متولی صورتگری است که بر اساس مشیت و ارادهاش آنگونه که میخواهد صورتگری میکند. «لاالهالاّالله» «العزیز» «ذوالقدرة و القوة علیالصنع و التصویر» آن حکیمی که بر اساس حکمتش در خلق و تصویر مخلوقات تدبیر میکند.
این قسمت از آیات ظاهراً برای رفع شبهات نصارا دربارة ایجاد و نحوة تولید حضرت عیسی(ع) میباشد و هرگونه ربوبیت و الوهیت یا اینکه پسر خدا باشد و یا اقنوم لاهوتی و ناسوتی و سایر چیزهایی را که به تصوّرات انحرافی و باطل و بهدور از تفکر توحیدی منتهی میشود، نفی میکند. بعد از آنکه در قلوب عدهای میل به انحراف و کجی «زیغ» پیدا شد؛ یعنی آن کسانی که حقایق قاطع قرآن و آیات محکم آن را ترک گفته و آیاتی را که تأویلپذیر بود و معانی مختلفی را دربرداشت، تبعیت کردند تا در پیرامون آن شبهه ایجاد کنند، لذا خدایتعالی این آیات را نازل فرمود: «هوالذی أنزل علیک الکتاب منه آیاتٌ محکمات هنّ اُمّ الکتاب... و ما یعلم تأویله... ربّنا لاتزغ قلوبنا... انّ الله لا یخلف المیعاد» [آلعمران: 7 ، 8].
البته نصّ آیه اعم از این مناسبت است و نشانگر اختلافات مردم است در کتابی که خداوند بر پیامبرش(ص) نازل کرده، اما اصول اعتقادات شرعی و دقیقی که آیات قرآن بر آن دلالت دارد و از آن فهمیده میشود، اینها اصل این کتاب است. اما منقولات و امور عینی همچون نحوة ایجاد و تولد حضرت عیسی(ع) که تصدیق آنها متوقف است بر اینکه بپذیریم که همه اینها از مصدر حقی صادر شده است، ولی ماهیات و کیفیات آن درکش واقعاً مشکل و فوق ادراک محدود بشری است.
در این موارد مردم بر حسب استقامت فطریشان یا کجی و میل و انحراف از آن، اختلاف کردند؛ کسانی که در دلهایشان کجی و انحراف «زیغ» است، اصول واضح و دقیقی را که اعتقادات شرعی و روش عملی زندگی بر آن استوار است ترک گفته و به متشابهات روی آوردند، غافل از اینکه با این ادراک محدود بشری، هرگز انسان قادر نخواهد بود به کنه حقایق این کتاب دست یابد [ج 1: 146].
راسخون در علم چه کسانی هستند؟
در تفسیر کافی و عیاشی از حضرت صادق(ع) روایت شده که فرمودند: «نحن الراسخون فیالعلم و نحن نعلم تأویله» ؛ راسخان در علم ماییم و ما تأویل آن را میدانیم.
در روایت دیگر آمده: «فرسولالله صلیالله علیه و آله، افضل الراسخین فی العلم، قد کلّم الله عزّوجل جمیع ما أنزل علیه مِنالتنزیل و التأویل». پس رسول خدا برترین راسخان در علم است که در حقیقت خداوند، تنزیل و تأویل همه آیات را برای وی بیان فرموده است [فیضکاشانی 1336 ج 1: 146].
در کتاب احتجاج از امیرالمؤمنین(ع) در حدیثی آمده: خداوند تعالی بهدلیل وسعت رحمت و رأفتش بر بندگان و بهدلیل اینکه میداند کسانی کلام او را تبدیل میکنند، کلامش را بر سه قسم قرار داد:
1ـ قسمی که هم عالم و هم جاهل آن را میفهمند.
2ـ قسمی که آن را نمیفهمند مگر کسانی که صفحة ذهنشان را صفا داده و دارای احساسی لطیف و تشخیصی صحیح باشند؛ یعنی آن کسانی که خداوند سینة آنان را برای اسلام گشاده گردانیده است.
3ـ قسمی که آن را نمیفهمند مگر خدا و رسولانش و راسخون در علم [رضی 1355 ج 5: 4 ـ 9].
سیدرضی در این باره مینویسد: دستهای از علما «والراسخون فیالعلم» را جملة استینافی گرفتهاند و در این صورت همه علما را از دانستن تأویل و حقیقت آن و استنباط غوامض قرآن خارج کرده و علما را از مرتبهای که استحقاق آن را دارند، پایین آورده با اینکه خداوند به علما راه و روش و نوری اعطا کرده تا در پرتو آن با توفیق الهی تاریکیها را پشت سر نهاده و معارف حقّة الهی را درک کنند.
دستهای دیگر از علما، «وقف» را بعد از «الراسخون فی العلم» قرار دادهاند؛ یعنی «واو» را عطف گرفته و علما را در مرتبت علم به تأویل داخل کردند و این قولی است که از ابنعباس روایت شده است.
اما محققون علما به یک منزلت میانهای قائل شدند که در آن نه آن چنان هستند که هیچ از تأویل قرآن ندانند و نه اینکه به آنان جمیع منزلت علم تأویل اعطا شده باشد، بلکه میگویند: «اِنّ فی التأویل ما یعلمه العلماء و فیه ما لا یعلمه الاّ الله تعالی» و قول راسخون در علم که میگویند: «امنّا به کلّ من عند ربّنا» دلالت میکند بر تسلیم بودن آنان در آنچه نمیدانند از تأویل متشابه مانند: وقت قیامت و مانند آن [رضی 1355 ج 5: 4 ـ 9].
شیخ طوسی [بیتا ج 4: 400] نیز فرموده: «ما یعلم جمیع المتشابه الاّ الله» ؛ یعنی علم به همه متشابهات مختص خداست. زیرا چه بسا چیزهایی در قرآن هست که انسان با تحصیل مقدمات آن، میتواند به آنها علم حاصل کند و چه بسا چیزهایی هست که دانستن آن در توان بشر نیست.
راغب اصفهانی نیز قائل به حد وسطی بین دو نظر شده و گفته است: متشابه بر سه قسم است:
1ـ آیاتی که راهی برای آگاهی و وقوف بر آن نیست، مثل وقت وقوع قیامت و خروج دابّةالارض و مانند آن.
2ـ آیاتی که برای انسان راهی بهسوی شناسایی آنها وجود دارد، مثل الفاظ غریب و احکام مشکل و مبهم قرآن (که اگر مقدمات شناسایی آن برای انسان فراهم شود مثل دانستن لغت و نحو و بیان و بدیع و معانی، اسباب نزول و... آن معانی دانسته میشود).
3ـ نوعی از متشابه که مردد بین امرین است و جایز است معرفت و شناسایی به حقیقت آن، که مخصوص راسخین در علم است و این همان است که پیامبر در مورد حضرت علی(ع) دعا کرد: «اللّهمّ فقّهه فی الدین و علّمه التأویل» و همین مطلب را در مورد ابنعباس هم گفته است.
نتیجه
در قرآن مجید حدود سیصد آیه وجود دارد که مردم را به تفکر و تدبر و تعقل دعوت کرده است و حتی در یک آیه هم امر ننموده که قرآن و دستورات آن را نفهمیده و کورکورانه پیروی کنند، چنان که میفرماید: «کتابٌ أنزلناه الیک مبارک لِیَدَّبّروا آیاته و لِیَتذکّرَ اولوا الالباب».
این قرآن کتابی است مبارک که بر تو نازل کردیم تا (امت تو) در آیاتش تدبّر کنند و صاحبان خرد و عقل حقایق آن را متذکر شوند.
با توجه به ریشة «تدبّر» و معنای آن معلوم میشود امر به تدبّر چیزی فراتر از معنای ظاهر قرآن است، بلکه هدف از نزول قرآن این است که آیاتش سرچشمة فکر و اندیشه و مایة بیداری وجدانها گردد و مبارک است یعنی خیر مستمر و مداوم دارد و اشاره به دوام استفادة جامعة اسلامی از تعلیمات آن است.
قرآن را به زبان ساده و مردمی فروفرستاده تا مردم به آسانی از آن بهرهمند شوند. «فانّما یسّرناه بلسانک لعلّهم یتذکّرون» [دخان: 58] ما قرآن را به زبان تو آسان ساختیم شاید ایشان متذکر شوند.
قرآن کریم برای هدایت همه انسانها در همه اعصار است. نور هدایت قرآن را حد و مرزی نیست و مقیّد به زمان و مکان و نژاد خاصی نمیباشد:
«و ما هی الاّ ذکری للبشر» [مدثر: 31] و نیست این آیات مگر تذکر و یادآوری برای نوع بشر.
« و ما هو الاّ ذکرٌ للعالمین» [قلم: 52] و نیست این قرآن مگر برای جهانیان.
کتابی که برای هدایت همگان تنّزل یافته باید به زبانی سخن بگوید که برای همگان قابل فهم و محتوایش برای همه انسانها در همه اعصار قابل استفاده باشد.
از طرفی دیگر، روایات بسیاری از ائمه(ع) نقل شده است که در آنها سفارش کردهاند به تمسک به قرآن، چنان که امام صادق(ع) در ضمن حدیثی میفرماید: «... فاذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن...» [کلینی 1392 ج 4: 407] هنگامی که فتنهها همچون شب تاریک بر شما روی میآورند (و امور بر شما مشتبه میشود) بر شما باد که به قرآن تمسک بجویید.
آقای معرفت دربارة تأویل متشابهات گفتاری دارد که خلاصه آن چنین است:
1ـ بر اساس قاعدة لطف وجود علمایی که عارف به تأویل متشابهات باشند، ضروری است تا مانعی باشند بر اهل زیع و باطل.
2ـ اگر تأویل متشابهات را جز خداوند کسی نداند نزول قسمت بزرگی از آیات قرآن بیفایده میشود. در حالی که خداوند تعالی کسانی را که در آیات قرآن تدبر نمیکنند، مورد سرزنش قرار داده است.
3ـ پیامبر اسلام(ص) امتش را در ضمن روایاتی به قرآن ارجاع داده است.
4- در بین علما و مفسرین هرگز دیده نشده کسی در تفسیر آیهای بهدلیل اینکه از متشابهات است، توقف کند، بلکه همه مفسرین پیوسته سعیشان را بر تفسیر همه آیات قرآن مصروف داشتهاند [معرفت 1416 ج 3: 26].
منابع
ـ قرآن کریم. ترجمه بهاءالدین خرمشاهی و مهدی الهی قمشهای.
ـ آلوسی بغدادی، شهاب الدین محمود. (بیتا). تفسیر روح المعانی. ادارة الطباعة المنیریه.
ـ ابن منظور. (1997). لسانالعرب. بیروت: دارالفکر.
ـ اصفهانی، راغب. (1375 ش.). مفردات الفاظ قرآن. انتشارات مرتضوی.
ـ البیضاوی، قاضی ناصرالدین. (1420 ق.). انوار التنزیل و اسرار التأویل (تفسیر بیضاوی). بیروت: دارالفکر.
ـ رضی، سید شریف. (1355 ش.). حقایق التأویل فی متشابه التنزیل. نجف: الغری.
ـ حجتی، سید محمدباقر. (1368 ش.). سه مقاله در تاریخ تفسیر و نحو. بنیاد قرآن.
ـ رازی، امام فخر. (بیتا). التفسیر الکبیر. بیروت: دار احیاء التراث العربی.
ـ رازی، جمالالدین شیخ ابوالفتوح. (1352 ش.). تفسیر روح الجَنان و روح الجِنان. اسلامیه.
ـ سیوطی، جلالالدین. (1421 ق.). الأتقان فی علوم القرآن. بیروت: دارالفکر.
ـ ــــــــــــــ . (بیتا). تفسیر جلالین. چاپ سنگی. بیجا.
ـ شُبَّر، سید عبدالله. (1414 ق.). تفسیر القرآن الکریم. اُسوه.
ـ طباطبایی، محمدحسین. (1393 ق.). المیزان فی التفسیر القرآن. اسماعیلیان.
ـ طبرسی، شیخ ابوعلی الفضل بن الحسن. (1371 ش.). جوامع الجامع. مرکز مدیریت حوزة علمیه قم.
ـ ــــــــــــــ . (1406 ق.). مجمعالبیان فی تفسیر القرآن. دارالمعرفه.
ـ طریحی، فخرالدین. (1365 ق.). مجمعالبحرین. مرتضوی.
ـ طوسی، ابی جعفر محمدبن الحسن. [شیخ طوسی]. (بیتا). التبیان فی تفسیر القرآن. احیاء التراث العربی.
ـ عبدالرحمن، الشیخ خالد. (1406 ق.). اصول التفسیر و قواعده. بیروت: دارالنفائس.
ـ عیاشی، النضر محمدبن مسعود بن عیاش. (1380 ش.). تفسیر عیاشی. علمیه اسلامیه.
ـ فیض کاشانی، محمدبن مرتضی. (1336 ش.). کتاب الصافی فی تفسیر القرآن (تفسیر صافی). اسلامیه.
ـ قُرشّی، سید علی اکبر. (1375 ش.). قاموس قرآن. اسلامیه.
ـ قطب، سید قطب. (1386 ق.). تفسیر فی ظلال القرآن. بیجا.
ـ کلینی رازی، ابوجعفر محمد بن یعقوب. (1392 ق.). اصول کافی. اسلامیه.
ـ معرفت، محمدهادی. (1416 ق.). التمهید. مؤسسة نشر اسلامی.
ـ ــــــــــــــ . (1379 ش.). علوم قرآنی. سمت.
منبع فصلنامه متین